عاشقانه

از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز .... بید مجنون را میسر نیست سر بالا کند (صائب)

آیا خواهند فهمید؟

/ بازدید : ۶۲۶

به مناسبت فوت پدرم که بعد از چند ماه تحمل درد و رنج بیماری دار فانی را وداع گفت 


وقتی یادم می افته حال پدر من با دوتا شوک وخیم تر شد حالم بد میشه 


بابای من داشت مقاومت می کرد و تا حدی هم درمان موثر بود می تونست طولانی تر زنده بمونه اگر .....


اگر اطلاعاتی ها برا تهدید من به گوشی پدرم زنگ نمی زدند 



و اگر دکتر رد صلاحیت نمیشد 


پدر  سوار بر ویلچر رفت به هر #شمری به قول خودش رای بده که روحانی رای نیاره 



دقیقا از فرداش که روحانی رای آورد 


بیماریش شدت پیدا کرد 


دکترش با اینکه یک ماه پیش،  پیش بینی می کرد باز  ۶ ماهی امید به زندگی داره 



 ولی پدر با حمله شدید بیماری مواجه شد و پدر تموم شد ..



اینها رو آیا رفقای اصول سوار و عمار نما و دوستان اطلاعاتی شون که چماق تهدیدشون فقط برا من و امثال من کار می کنه  آیا  خواهند فهمید ؟ 


اینها رو آیا مهندسین انتخابات خواهند فهمید؟


عوضش دکتر احمدی نژاد عزیزم همون روز زنگ زد و تسلیت گفت بشنوید 



دریافت

نویسنده : بید مجنون ۱ نظر ۱ لایک:) |

تقدیم به مردی با دستهای بسته

/ بازدید : ۵۲۰

بسم الله الرحمن الرحیم 

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه

خبر کوتاه است : آن مرد در واکنش به رفتار ناپسند خادمانِ رئیسی که  اجازه ادامه دیدار ملت با خادمِ ملت را ندادند!، دستهای خود را بست و کت بسته راه رفت..... 


من یاد اتفاقی افتادم که دو سال پیش در حرم امام رضا نسبت به اینجانب به عنوان یک زائر امام رضا شده بود .....که عینا آن پست را این اینجا نقل می کنم : 


مشهد رفتم .....

/بازدید : ۱۲۶

با سلام به خواست پدر و مادرم امسال رفتیم مشهد اونم قصد اقامتی و 11 روز اونجا بودیم .... خوش گذشت اما تو لحظه آخر یه کم زهرماریم شد.... سوئیتمون  رو تحویل دادیم و راهی حرم شدیم که چند ساعت بعد نزدیکی های زمان حرکتمان برگردیم هتل و ساکامون رو ور داریم و راهی بشیم...

تو حرم  تو گوشه دنج یکی از صحنها بعد نماز نشستم دو جزئی قرآن خوندم و مادرم بعد کمی قرآن خوندن عصاهای من رو گذاشت زیر سرش چادرشم کشید رو صورتش و گرفت خوابید و... 

بعد که بیدار شد و منم خسته شده بودم از زیاد نشستن و پاهام یه کم گزگز می کرد بهم پیشنهاد داد یه کم دراز بکشم ...

ولی چشمتون روز بد نبینه سرم روی پاهای مادرم هنوز جا نگرفته بود که خادم اون بخش مثل اجل معلق پیداش شد و بهم توپید که به مادرت چیزی نگفتیم ، دوربینها می بینند و بهم ایراد می گیرند و.... 

آنچنان طپش قلبی گرفته بودم که فکر می کردم همین حالا قلبم از دهانم می آد بیرون ....و با این حال بسیار بد با نیم نگاهی اومدیم از حرم بیرون ....و چقدر دلم سوخت که این خاطره آخرین بخش سفرم بود.....

نویسنده : بید مجنون



نویسنده : بید مجنون ۰ نظر ۰ لایک:) |
About Me
عاشقانه ها من رو یاد خدا می اندازند
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان