عاشقانه

چند روز پیش دوستی تو تلگرام یک سری تصاویر گذاشته بود به اسم درسهای قرآنی 

قشنگ بودن حیفم اومد اینجا نذارمشون .....

سلام 

داشتم فکر می کردم Plagiarism  حتی اگه به اندازه یه جمله باشه کلی محکومیت داره و آبرو ریزی .... کلی براش سایت و ..... ساختن تا دست دزد رو رو کنه ....

اون وقت انتظار نداریم خدا دستمون رو رو کنه ..... به حساب کتابمون نرسه.... نمی شه که ..... پس هم خدا هست ..... هم قیامت ..... 

ب

با سلام امروز کارگاه scientific writing  رو داشتیم، استاد محترم ارائه دهنده کسی نبود جز 

((دکتر سیده زهرا بطحائی))

که به حق مصداق لبخند خدای خشوع و فروتنی بودند 

چند روزه باز حال و هوام یه جوریه تا می گن یه گروه اعزام شدن سوریه آهی می کشم و حسرت می خورم 

حتی به زن داداشم می گم داداش نمی خواد بره سوریه 

و برا اینکه احساس نکنه که دارم دخالت می کنم و خواهر شوهر بازی می گم خودت چی خودت نمی ری 

و امشب تا می رسم و تلگرامم رو باز می کنم ..... 

آه سعودیهای بی وجدان شیخ نمر رو شهید کردند .....

 و ما اینجا در اضطراب این به سر می بریم که بعضی ها برا رفع عطش قدرتشون باز فتنه نیافرینند ...! 

یلدای امسال....یلدای دیگریست....

چه زیباشود چله ای که گره می خورد به آغاز ولایت حضرت انتظار....

و چه زیبا می شود.... یلدایمان...با دعای فرج مهدی (عج)...

اللهم عجل لویک الفرج...

https://telegram.me/gasedak711

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی/ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی....دلم باز می گیره یاد صبح و چشمای اشک آلود از خواب پاشده و گلوی دردناک می افتم .....

یک زمان کوچه ی بنی هاشم

یک زمان بسته راه های منا ست

قتل مظلوم در شلوغی ها 
راه بستن تخصص اینهاست

هر وقت متنهایی خوندم که دوست رو توش فریاد زده هنگ کردم و مبهوت موندم 

چه وقتایی که بارها و بارها دست نوشته دوست دوست احمد رضا احدی رو خوندم و تو این جملات کم آوردم :

قصه قصه ی حب است .

وقتی تمام زندگی انسان تمام افکار یک انسان بعد از خدا یک دوست باشد و آن هم دوستی همسنگ تو ....

قصه قصه ی فرهاد نیست افسانه ی مجنون نیست .

قصه ی لرزیدن قلبی و چکیدن اشکی است .

قصه قصه ی غریبی است با یک آشنا میان این همه غریبه ها .

چه وقتی که دوستی برام این عکس و این پیام رو گذاشت : 

لبخند که می‌زنی

که بی‌هیچ برادری

در چال گونه‌ات

گم می‌شوم 

مخصوصا که توضیح می ده قشنگترین فلج ها فلجی هست که چال گونه ایجاد می کنه 

و من از خدا متشکر می شوم که قشنگترین رو هم نصیب من کرده 

ماجرایی که مامانم تعریف می کرد:  آقا محمد و کشور خانم 

بچه نداشتن عاشق هم بودن طوری که وقتی می رفتند صحرا اگه پای یکی خاری می رفت اون یکی بیشتر می لنگید 

و نشون به اون نشون که نتونستند چند روز بیشتر هم از هم دور بمونند یکی که رخت آخرت پوشید اون یکی هم رفت سفر آخرت نکه خودش رو بکشه نه ..... 

اما همش تو ذهنم می اد که کدومشون اول رفته

خدایا عشق اونا مگه غیر وجود تو بوده 

گمون نکنم 

روحشون شاد