دو تا دوست جدید
امروز دو تا دوست جدید پیدا کردم 1- شهید صادق مزدستان
و 2- شهید سیامک دولتی
امروز دو تا دوست جدید پیدا کردم 1- شهید صادق مزدستان
و 2- شهید سیامک دولتی
من قبل اینکه دزد باشمم آدمم ، آدمارم می شناسم و می فهمم باید یه جا بغضت بشکنه تا بتونی حرف بزنی....
شاید عین حرفای کتی نبود ولی......
با سلام به خواست پدر و مادرم امسال رفتیم مشهد اونم قصد اقامتی و 11 روز اونجا بودیم .... خوش گذشت اما تو لحظه آخر یه کم زهرماریم شد.... سوئیتمون رو تحویل دادیم و راهی حرم شدیم که چند ساعت بعد نزدیکی های زمان حرکتمان برگردیم هتل و ساکامون رو ور داریم و راهی بشیم...
تو حرم تو گوشه دنج یکی از صحنها بعد نماز نشستم دو جزئی قرآن خوندم و مادرم بعد کمی قرآن خوندن عصاهای من رو گذاشت زیر سرش چادرشم کشید رو صورتش و گرفت خوابید و...
بعد که بیدار شد و منم خسته شده بودم از زیاد نشستن و پاهام یه کم گزگز می کرد بهم پیشنهاد داد یه کم دراز بکشم ...
ولی چشمتون روز بد نبینه سرم روی پاهای مادرم هنوز جا نگرفته بود که خادم اون بخش مثل اجل معلق پیداش شد و بهم توپید که به مادرت چیزی نگفتیم ، دوربینها می بینند و بهم ایراد می گیرند و....
آنچنان طپش قلبی گرفته بودم که فکر می کردم همین حالا قلبم از دهانم می آد بیرون ....و با این حال بسیار بد با نیم نگاهی اومدیم از حرم بیرون ....و چقدر دلم سوخت که این خاطره آخرین بخش سفرم بود.....
سلام
اشتباه نکن لیلا
اصلا بحثام و دعواهام باهات برا اختلاف ایدئولوژی و این حرفها نیست ....
تو شبیه زهرایی که وقتی پر پر بودم دیدنش خالیم می کرد...
خیلی شبیه اونی
دیوانگیت...
بی خیال بودنت ....
و....
فقط یک تفاوت که دیدن تو اصلا خالیم نمی کنه ....
حالا که دیگه زهرا رو نمی بینم .....
تو رو می بینم پیامت رو می گیرم باز خالی نمی شم غافل از اینکه تو ابی نیستی که بتونی آتش من رو خاموش کنی ....
دیشب خوابت رو می دیدم....
هیچ چیش یادم نیست /.....
فقط خیلی آروم بودم ....
گمونم تو خواب تونسته بودی آرومم کنی
بلاگفا وقتی درست نشه با احترام عضو بلاگ می شم