پستی از وبلاگ حذف شده ام که خیلی دوست داشتم :مسیر بی انتها، خدا، عشق
يكشنبه مرداد ۱۱ ۱۳۹۴، ۲۲:۴۵
/
بازدید : ۱۴۱۱
ماجرایی که مامانم تعریف می کرد: آقا محمد و کشور خانم
بچه نداشتن عاشق هم بودن طوری که وقتی می رفتند صحرا اگه پای یکی خاری می رفت اون یکی بیشتر می لنگید
و نشون به اون نشون که نتونستند چند روز بیشتر هم از هم دور بمونند یکی که رخت آخرت پوشید اون یکی هم رفت سفر آخرت نکه خودش رو بکشه نه .....
اما همش تو ذهنم می اد که کدومشون اول رفته
خدایا عشق اونا مگه غیر وجود تو بوده
گمون نکنم
روحشون شاد
۲ نظر
|