من و یک روز
سه شنبه آبان ۲۶ ۱۳۹۴، ۱۹:۳۸
/
بازدید : ۶۳۹
پی نوشت: صبح بیدار می شم چشمام خسته است مثل وقتهایی که حسابی گریه می کردم قبل خواب، ولی شب قبل گریه نکرده بودم .... حتم بغضی بود که تو خواب شکسته بود اما گلومم درد می کرد .... عصری می رم کلاس و بعد برمی گردم تو مسیر می رم عکاسی .... تو در و دیوارش این دو تا شعر جلب توجه می کنه : ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی و
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی/ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی....دلم باز می گیره یاد صبح و چشمای اشک آلود از خواب پاشده و گلوی دردناک می افتم .....