دوست
چهارشنبه شهریور ۱۸ ۱۳۹۴، ۱۸:۵۰
/
بازدید : ۵۰۴
هر وقت متنهایی خوندم که دوست رو توش فریاد زده هنگ کردم و مبهوت موندم
چه وقتایی که بارها و بارها دست نوشته دوست دوست احمد رضا احدی رو خوندم و تو این جملات کم آوردم :
قصه قصه ی حب است .
وقتی تمام زندگی انسان تمام افکار یک انسان بعد از خدا یک دوست باشد و آن هم دوستی همسنگ تو ....
قصه قصه ی فرهاد نیست افسانه ی مجنون نیست .
قصه ی لرزیدن قلبی و چکیدن اشکی است .
قصه قصه ی غریبی است با یک آشنا میان این همه غریبه ها .
چه وقتی که دوستی برام این عکس و این پیام رو گذاشت :
لبخند که میزنی
یوسفی میشوم
که بیهیچ برادری
در چال گونهات
گم میشوم
مخصوصا که توضیح می ده قشنگترین فلج ها فلجی هست که چال گونه ایجاد می کنه
و من از خدا متشکر می شوم که قشنگترین رو هم نصیب من کرده
۰ نظر
|