این مقاله تمرینی در دوره سمپوزیوم برگزار شده توسط آقای شاهین کلانتری نگاشته شده است.
امروز به سبب تغییر نحوه ی ارتباطات زندگی و گسترش روابط به شکل مجازی ما با این جملات در انواع شبکه های اجتماعی مواجه می شویم که نشان دهنده شیوع قضاوت عجولانه در جامعه انسانی است:
انسانها را از روی عکس هایشان قضاوت نکنید، هیچ انسانی ازدلتنگیهایش عکس نمیگیرد.
وقتی دیگران را قضاوت میکنی، آنها را نه، بلکه خودت را تعریف میکنی...!
🔴 بازخوانی داستان "شگفت انگیز" اذان نیمه شب داستان راستان شهید مطهری و تقدیم به #دکتر_احمدی_نژاد و #یکشنبه #شگفت_انگیزش که پشت پرده #نفاق #هزار_فامیل را آشکار کرد
در زمان معتضد ، بازرگان پیری از یکی از سران سپاه مبلغ زیادی طلبکار بود و به هیچ وجه نمیتوانست وصول کند ، ناچار تصمیم گرفت به خود خلیفه متوسل شود ، اما هر وقت به دربار میآمد دستش به دامان خلیفه نمیرسید ، زیرا دربانان و مستخدمین درباری به او راه نمیدادند . بازرگان بیچاره از همه جا مأیوس شد و راه چاره ای به نظرش نرسید ، تا اینکه شخصی او را به یک نفر خیاط در " سه شنبه بازار " راهنمایی کرد و گفت این خیاط میتواند گره از کار تو باز کند . بازرگان پیر نزد خیاط رفت . خیاط نیز به آن مرد سپاهی دستور داد که دین خود را بپردازد و او هم بدون معطلی پرداخت . این جریان بازرگان پیر را سخت در شگفتی فرو برد ، با اصرار زیاد از خیاط پرسید : " چطور است که اینها که به احدی اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت میکنند ؟ خیاط گفت : " من داستانی دارم که باید برای تو حکایت کنم " : روزی از خیابان عبور میکردم ، زنی زیبا نیز همان وقت از خیابان میگذشت، اتفاقا یکی از افسران ترک در حالی که مست باده بود از خانه خود بیرون آمده و جلو در خانه ایستاده بود و مردم را تماشا میکرد ، تا چشمش به آن زن افتاد دیوانه وار در مقابل چشم مردم او را بغل کرد و به طرف خانه خود کشید . فریاد استغاثه زن بیچاره بلند شد ، داد میکشید : ایها الناس به فریادم برسید ، من اینکاره نیستم ، آبرو دارم ، شوهرم قسم خورده اگر یک شب در خارج خانه به سربرم مرا طلاق دهد ، خانه خراب میشوم ، اما هیچ کس از ترس جرأت نمیکرد جلو بیاید . من جلو رفتم و با نرمی و التماس از آن افسر خواهش کردم که این زن را رها کند ، اما او با چماقی که در دست داشت محکم به سرم کوبید که سرم شکست و زن را به داخل خانه برد . من رفتم عده ای را جمع کردم و اجتماعا به در خانه آن افسر رفتیم و آزادی زن را تقاضا کردیم ، ناگهان خودش با گروهی از خدمتکاران و نوکران از خانه بیرون آمدند و بر سر ما ریختند و همه ما را کتک زدند . جمعیت متفرق شدند ، من هم به خانه خود رفتم ، اما لحظه ای از فکر زن بیچاره بیرون نمیرفتم ، با خود میاندیشیدم که اگر این زن تا صبح پیش این مرد بماند زندگیش تا آخر عمر تباه خواهد شد و دیگر به خانه و آشیانه خود راه نخواهد داشت . تا نیمه شب بیدار نشستم و فکر کردم . ناگهان نقشه ای در ذهنم مجسم شد ، با خود گفتم این مرد امشب مست است و متوجه وقت نیست ، اگر الان آواز اذان را بشنود خیال میکند صبح است و زن را رها خواهد کرد . و زن قبل از آنکه شب به آخر برسد میتواند به خانه خود برگردد . فورا رفتم به مسجد و از بالای مناره فریاد اذان را بلند کردم . ضمنا مراقب کوچه و خیابان بودم ببینم آن زن آزاد میشود یا نه ، ناگهان دیدم فوج سربازهای سواره و پیاده به خیابانها ریختند و همه میپرسیدند این کسی که در این وقت شب اذان گفت کیست ؟ من ضمن اینکه سخت وحشت کردم خودم را معرفی کردم و گفتم من بودم که اذان گفتم . گفتند : زود بیا پائین که خلیفه تو را خواسته است . مرا نزد خلیفه بردند . دیدم خلیفه نشسته منتظر من است ، از من پرسید چرا این وقت شب اذان گفتی ؟ جریان را از اول تا آخر برایش نقل کردم . همانجا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضر کنند ، آنها را حاضر کردند ، پس از بازپرسی مختصری دستور قتل آن افسر را داد . آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تأکید کرد که شوهر او را مؤاخذه نکند و از او بخوبی نگهداری کند ، زیرا نزد خلیفه مسلم شده که زن بی تقصیر بوده است . آنگاه معتضد به من دستور داد ، هر موقع به چنین مظالمی برخوردی همین برنامه ابتکاری را اجرا کن ، من رسیدگی میکنم . این خبر در میان مردم منتشر شد . از آن به بعد اینها از من کاملا حساب میبردند . این بود که تا من به این افسر مدیون فرمان دادم فورا اطاعت کرد
پدر خدا داره به
خاطر اینکه به بهانه ما بچه هات پشت در عملیات کربلای 4 و 5 ماندی ادبت می کنه؟ یا
برا این نه ماه درد شدیدی که به حدس و گمان رفقای همرزمت حاصل دود سمی خیبر بود بی
خیال نرفتنت شده؟ خیلی خرده نگیر که به نرفتنت مدام چرا باید گیر بدهم ....پدر آخر
در این دنیا که گیرها و سوال ها و جواب ها همه مال من شد و تو .... مال من به خاطر
#آن_مرد و مال تو به خاطر نرفتنت و کربلایی نشدنت ....
حالا گمانم داری
باز مثل همان موقع ها کلافه نگاهم می کنی؟ همان موقع ها که به رگبار
سوال و در واقع سرزنش می بستمت که چرا کربلایی نشدی ؟ همان وقتها که وقتی سکوتت
حریف پرگویی من نمی شدی صدایت در می آمد که دختره از زنده بودن من ناراحته ...این
بار جیغ من بود که بلند بود .....
راستی حالا گمانم
داری می پرسی چم شده که باز یاد این خاطره افتادم ....
می گویم یا می نویسم
برای تو چه فرقی می کند.... آقای #بقایی را گرفته اند .... به اسم قانون .....بعد
آقای#بقایی با آن جسم نحیفش و مشکلات کلیوی و گوارشی اش شروع کرده به اعتصاب
غذا....حالا دوستانی تصمیم گرفته اند اعتصاب غذا کنند تا بلکه صدای #آه_شان به کسی
برسد....منم با اینها راه افتاده ام .....مادر برای اینکه مانع نشود گفته ام نذری
کرده ام که بجز آب چیزی نخورم .... صدایش در آمده که جسمت چه ....این چه نذری است
که جسمت مهم نیست....لابد به سبک همان روزها که به تو گیر داد....اما من که مثل تو
مظلوم نیستم دردهای این ماههایت را به رخش می کشم با بی رحمی تمام ..... دردهایی
که هیچ کس مثل مادر نفهمید تو چه می کشی .....و می گویم مادر شروع نکن ....اگر
گذاشته بودی پدر کربلایی شود این همه زجر این روزها نمی کشید .....
روزى حضرت على علیه السلام مشاهده نمود زنى مشک آبى به دوش گرفته و مى رود. مشک آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمنا از وضع او پرسش نمود.
زن گفت :
على بن ابى طالب همسرم را به ماءموریت فرستاد و او کشته شد و حال چند کودک یتیم برایم مانده و قدرت اداره زندگى آنان را ندارم . احتیاج وادارم کرده که براى مردم خدمتکارى کنم .
على علیه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتى گذراند. صبح زنبیل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه ، کسانى از على علیه السلام درخواست مى کردند زنبیل را بدهید ما حمل کنیم .
حضرت مى فرمود:
– روز قیامت اعمال مرا چه کسى به دوش مى گیرد؟
به خانه آن زن رسید و در زد. زن پرسید:
– کیست ؟
حضرت جواب دادند:
– کسى که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، براى کودکانت طعامى آورده ، در را باز کن !
زن در را باز کرد و گفت :
– خداوند از تو راضى شود و بین من و على بن ابى طالب خودش حکم کند.
حضرت وارد شد، به زن فرمود:
– نان مى پزى یا از کودکانت نگهدارى مى کنى؟
زن گفت :
– من در پختن نان تواناترم ، شما کودکان مرا نگهدار!
زن آرد را خمیر نمود. على علیه السلام گوشتى را که همراه آورده بود کباب مى کرد و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشت.
با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان کودکان مى گذاشت و هر بار مى فرمود:
فرزندم! على را حلال کن! اگر در کار شما کوتاهى کرده است.
خمیر که حاضر شد، على علیه السلام تنور را روشن کرد. در این حال ، صورت خویش را به آتش تنور نزدیک مى کرد و مى فرمود:
– اى على! بچش طعم آتش را! این جزاى آن کسى است که از وضع یتیم ها و بیوه زنان بى خبر باشد.
اتفاقا زنى که على علیه السلام را مى شناخت به آن منزل وارد شد.
به محض اینکه حضرت را دید، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت:
واى بر تو! این پیشواى مسلمین و زمامدار کشور، على بن ابى طالب علیه السلام است.
زن که از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگى گفت:
– یا امیرالمؤ منین ! از شما خجالت مى کشم، مرا ببخش!
حضرت فرمود:
– از اینکه در کار تو و کودکانت کوتاهى شده است، من از تو شرمنده ام
با سلام پس از تبریک میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام پیرو پست قبل و جهت روشن سازی اینکه مفاد آتش بس امام حسن علیه السلام اصلا رذیلانه نیست با هم مفاد آتش بس امام حسن علیه السلام را از نظر می گذرانیم:
ماده اول: حسن بن على(علیهما السلام) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مى کند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفتار کند.
ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على(علیهما السلام) خواهد بود و اگر براى او حادثه اى پیش آید حسین بن على(علیهما السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مى گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان(علیه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على(علیه السلام) جز به نیکى یاد نشود.
ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى(علیه السلام) مصرف شود.
نیز معاویه باید در تعیین مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى امیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین که در رکاب امیر مومنان(علیه السلام) کشته شدند، تقسیم کند.
ماده پنجم: معاویه تعهد مى کند که تمام مردم، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى که باشند، از تعقیب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرف نظر کند احدى از آنها را به سبب فعالیت هاى گذشته شان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینه هاى گذشته آزار نکند.
علاوه بر این معاویه تمام یاران على(علیه السلام) را، در هر کجا که هستند، امان مى دهد که هیچ یک از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیروان على در امان باشند و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند و کوچکترین ناراحتى براى آنها ایجاد نشود، حق هر کس به وى برسد و اموالى که از بیت المال در دست شیعیان على(علیه السلام) است از آنها پس گرفته نشود.
نیز نباید هیچ گونه خطرى از ناحیه معاویه متوجه حسن بن على(علیهما السلام) و برادرش حسین بن على(علیهما السلام) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) بشود و نباید در هیچ نقطه اى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.
در پایان پیمان، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدارا بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهى دادند.
بدین ترتیب پیشگویى پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)، در هنگامى که حسن بن على(علیهما السلام) هنوز کودکى بیش نبود، تحقق یافت: پیامبر(صلی الله علیه وآله) روزى برفراز منبر، با مشاهده او فرمود:
«این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند به وسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت»
1-خداییش تو این معاهده آتش بس که به هر دلیلی توسط امام حسن علیه السلام با معاویه مستکبر بسته شد آیا کوچکترین ردی از ذلت وجود دارد
2-تحقیق کنیم تحقیق کنیم تحقیق کنیم نذاریم با هر وسیله ای مخصوصا مذهب تحمیق بشویم! به طوری که رذیلانه ترین قرار دادها را به اسم مقدسات بر ما ببندند. و نتوانیم حتی اعتراضی بکنیم!
وبلاگی بود که تو خفقان اسفند 91 که به گمانم مظلومانه ترین دوره احمدی نژادی ها بود از دکتر در خلوت خودم می نوشتم و مطالب دوستانم را می گذاشتم . یک روز که فکر می کردم اصلا خواننده ای ندارد وبلاگ من حذفش کردم و چند روز بعد خواستم لااقل آدرسش را حفظ کنم متوجه اشغال شدن آدرس و چند روز بعدتر فیلتر شدن آدرس بودم . و همین خودش یکی از دلایل حقانیت دکتر احمدی نژاد عزیز برایم شد. من قانونی دارم اینکه حق اگر حق باشد از شنیدن نمی هراسد و دنبال فیلتر و حذف نیست و همین برخوردشان با وبلاگ من ایمان من به دکتر را به شدت افزود .